منبع پایان نامه درمورد ماوراءالنهر، ناخودآگاه، ظلم و ستم
بعدی فرازمانی داده و جامعهی ایران را از آغاز تا امروز مورد توجه قرار داده است. میتوان گفت که دانشور در رمانهایش میکوشد فلسفهی تاریخ ایران را تبیین کند.
در این بخش ابتدا به بررسی نمادهایی که به گونهای با تاریخ و اساطیر خویشاوندند میپردازیم. نمادهایی که حول محور سیاوش و مراسم سووشون فراهم آمدهاند و به گونهای با این مراسم درپیوستهاند. در مرحلهی بعدی به سراغ قصهی مکماهون میرویم که کاملاً نمادین هستند و وضعیت و آرمانهای تازهی بشر را به تصویر درآوردهاند. در پایان میکوشیم تا نمادهای پراکندهای را که در جای جای رمان آمدهاند، مورد بررسی قرار دهیم و ارتباط آنها با کل رمان و همچنین زمینهی اجتماعی شکل دهندی آنها را آشکار کنیم.
1.ـ مجموعه نمادهای مرتبط با سیاووش: اشارات متعدد و متنوعی که به گونهای با سیاووش و آیین سوگواری سیاووشان نسبتی مییابند شبکه پیچیده و گستردهای در روایت را تشکیل میدهند که اصلیترین جنبهی نمادین سووشون را میسازند. سر رشتهی این رمزها از نام کتاب آغاز میشود و تقدیم نامهی کتاب و بیتی که از حافظ پیش از هر سخنی آمده است. علاوه بر اشارهی آشکار به سیاوش و ماجرای او و آیین سوگواری او اگر مراحل تکوین اسطورهی سیاوش و آیین سیاووشان را در نظر آوریم و به دگرگونیها و شخصیتها و عناصر مشابه یا سنجیدنی در فرهنگها و روایتهای دیگر دقت کنیم قلمرو بنمایههایی که به گونهای یادآور داستان سیاوش هستند بسیار فراختر میشود. غنای این روایت شگرف که از دیرینهترین روزگاران با ناخودآگاه قومی ایران همراه بوده و راهی به درازای اسطوره تا تاریخ پیموده و پیوسته با روایتهای دیگر درآمیخته و هر لحظه به رنگی درآمده گواهانی است بر گزینش هوشمندانهی دانشور که روایتش را به مدد این روایت دیرینه و پویان ابعادی تاریخی و فراتاریخی داده است. قهرمان او با آن که از متن جامعهی این روزگار برآمده، قهرمانی است که در همهی دورانها حضور داشته و خونش همواره میجوشیده و مدام بر او اشک میریختهایم. سووشون یا داستان سیاوش پنداری داستان همیشگی ماست، چنان که پس از پایان بردن آن، داستان خود دانشور شد!
سیاوش پسر کیکاووس، شاه ایران بود. رستم او را از نوباوگی همراه خود به سیستان میبرد تا به او آیین رزم و بزم را بیاموزد. رستم پس از هفت سال او را نزد کاووس شاه بازمیگرداند. حال نوبت کاووس است که او را مورد آزمایش و امتحان قرار دهد. آزمایشی که هفت سال به طول میانجامد و نتیجهی آن سربلندی سیاوش است که “به هر کار جز پاکی زاده نبود”.
سودابه نامادری سیاوش فریفتهی او میشود، اما سیاوش به خواست او تن نمیدهد و از پاسخ به عشق هوسآمیز او سرباز میزند. سودابه نزد کاووس از سیاوش شکایت میبرد و به دروغ او را متهم به پیشنهاد ناروا میکند. کاووس به رسم زمانه و برای آزمایش پاکدامنی و راستگویی سیاوش، او را وامیدارد از آتش بگذرد. سیاوش چنین میکند. سودابه رسوا میشود اما با پادرمیانی سیاوش، کاووس او را میبخشد. با این همه دست از حیله برنمیدارد و از هر فرصتی که پیش میآید برای بدنام کردن سیاوش بهره میجوید. سیاوش برای گریز از تهمتهای نامادری به میدان جنگ پناه میبرد و افراسیاب را شکست میدهد. افراسیاب در تدارک جنگی جبران کننده است که خوابی پریشان میبیند و از ادامهی جنگ پشیمان و به صلح رویآور میشود. سیاوش که نمیتواند به تعهد افراسیاب دلخوش کند از او میخواهد صد نفر از لشکریانش را به عنوان گروگان نزد او بفرستد. افراسیاب چنین میکند. کاووس از شنیدن خبر صلح سیاوش به خشم میآید و دستور میدهد گروگانها را بکشد و به جنگ با افراسیاب ادامه دهد. اما سیاوش که نمیتواند عهد خود را بشکند از افراسیاب میخواهد تا به او اجازه دهد از توران بگذرد و به سرزمینی دور پناه ببرد تا دست کاووس به او نرسد. افراسیاب از او میخواهد در توران نزد او بماند و دختر خود فرنگیس را نیز به عقد او درمیآورد. سیاوش مدتی در توران میماند. گرسیوز برادر افراسیاب که به سیاوش حسد میبرد، نزد افراسیاب به بدگویی از او میپردازد و شاه ترکان سخن مدعیان میشنود و به سیاوش بدگمان میشود. سرانجام افراسیاب دستور قتل سیاوش را میدهد. با این همه از ریختن خون بیگناه سیاوش برخاک بیمناک است.
بباید که خون سیاوش زمین
نبوید، بروید گیـا از زمین!161
از این روی تشتی زیر سر سیاوش میگذارند و گروی زره با خنجر آبگون گرسیوز، سر سیاوش را از تن جدا میکند. این روایت ـ روایت شاهنامهی فردوسی ـ در حقیقت صورت تغییر یافتهی روایتهای کهنسالتر است. در سووشون به مجموعهی این داستانها ـ چه روایت شاهنامه و چه روایت کهن ـ اشارههایی آمده است.
روایت کنونی سیاوش در حقیقت ریخت بسیار دگرگون شدهی روایتهای اساطیری کهن است که در چندین مرحله تکوین یافته است. این داستان برخلاف بیشتر قصههای شاهنامه ریشه در روایات هند و اروپایی ندارد. استاد مهرداد بهار، داستان سیاوش را “با اسطورهی آیین شهادت خدای نباتی در فرهنگ آسیای غربی”165 در پیوند میداند و شباهتهای زیادی میان این داستان و داستانهای اساطیری بینالنهرینی میبیند. او سیاوش را “نماد یا خدای نباتی” میداند که با مرگ او، از خونش گیاه میروید. روییدن گیاه نشان میدهد که سیاوش تغییر یافتهی رب النوع
کشتزارها است.
“نشان این امر را از به آتش رفتن او باز میشناسیم که نماد خشک شدن و زرد گشتن گیاه و در واقع آغاز انقلاب صیفی و هنگام برداشتن محصول است. دلیل دیگر بر این امر این که آیین سیاوش در ماوراءالنهر، که سرزمین اصلی اسطورهی اوست، در آغاز تابستان انجام مییافته است که نیز آغاز انقلاب صیفی است.”163
در سووشون به روایت شاهنامهای این داستان اشارهی صریح رفته است که با دلبستگی و جهتگیری رمان به سوی سنتهای فرهنگی و تاریخی ملی کاملاً همخوان است.164 از این گذشته اشاره به این داستان دقیقاً با توصیف سنتهای ایل قشقایی نمایان میشود. اساساً در فرهنگ قشقایی، بختیاری و لری توجه به روایتهای حماسی ـ ملی به ویژه شاهنامه چشمگیر است. گویا زری برای نخستین بار در چادر ایل تصویر مجالسی از شاهنامه را میبیند. شخصیتهای اصلی ایل که در سووشون با آنها آشنا میشویم، نامهای شاهنامهای دارند. به طور کلی غالب شخصیتهای داستان سووشون با نامهای خود پیوندی گسستناپذیر دارند، به گونهای که نام هر کس بیانگر شخصیت، سرشت، خلق و خوی و حتی سرنوشت اوست. سهراب فراخور نامش از همان کودکی آرزوهای بزرگ در سرمیپروراند و همچون سهراب شاهنامه آرزوی نشستن بر تخت پادشاهی را دارد “ملک سهراب جای ایلخان نشسته بود”.(43)
هنوز از دهن بوی شیر آیدش
همی رای شمشیر و تیر آیدش165
همانگونه که در شاهنامه، سهراب با حیلهی افراسیاب و با تشویقهای او جنگ بیسرانجامی را با ایران میآغازد، در سووشون نیز ملک سهراب با وعدههای دروغین مستر زینگر و دیگر افسران خارجی به جنگی خونین دست میزند که برای او نتیجهای جز شکست نداشت. این مبارزان جوان، هر دو با توطئههای خارجیان ـ یکی تورانی و دیگری انگلیسی ـ به میدان مبارزه کشانده میشوند.
مبارزهای که مشوقان آنها از پیش نتیجهاش را میدانند. سرنوشت ملک سهراب نیز نهایتاً همچون سهراب شاهنامه ـ با آنکه در سووشون صریحاً به آن اشارهای نشده است ـ جز کشته شدن در راه آرزوهای بزرگ نمیتواند باشد.
اما ملک رستم برادر بزرگتر ملک سهراب، همچون تهمتن خردمند و عاقل است. از روی هوس و آرزو تصمیم نمیگیرد و میکوشد قبل از انجام هر کاری جوانب آن را خوب بسنجد، از همین رو از خطر میرهد. البته این شباهتهای اسمی تصادفی نیست و راوی در آن عمد دارد و در صحنهای صریحاً به آن اشاره میکند. ملک سهراب
“از جایش پا شد. نقش سهراب را به زری نشان داد و گفت: این منم! زری گفت خدا نکند. آخر آن نقش سهراب را در حالی نشان میداد که خنجر پهلویش را دریده بود. بعد به تصویر رستم اشاره کرد و گفت: این هم ملک رستم برادر بزرگ ایلخانی” است.(44)
اما یوسف با آنکه با ظاهر و تنها از روی نام نمیتوان قرینه و همتایی شاهنامهای برایش یافت، شخصیتی دقیقاً هم ارز با سیاوش است. با شهادت او زری به یاد سیاوش میافتد و برایش میگرید “برای سیاوش گریه میکردم … اوایل نمیشناختمش، از او بدم میآمد، اما حالا خوب میشناسمش و دلم برایش همچین میسوزد …”(247) یوسف نیز همچون سیاوش به “تیر ناحق” و بیگناه کشته میشود از این رو خونش همچون خون سیاوش آرام نخواهد گرفت. همانطور که زمین خون سیاوش را از چهرهی خودپاک نکرد و برای همیشه جوشان ماند و از آن گیاهی166 رویید که همواره یادآور ظلم و ستمی است که بر او رفته،
ز خاکی که خون سیاوش بخورد
به ابـر اندر آمـد درختی ز گــرد
نگــاریده بـا بـرگهـا چـهـر او
همی بوی مشک آمـد از مـهـر او167
خون یوسف نیز نه تنها در رگها و ساقههای درختهای باغچه راه یافت (248) بلکه باعث رویش درختی در خانه و درختهای بسیاری در شهرش شد. درختهایی که همواره در جست و جوی سحر و چشم به راه رسیدن آن خواهند ماند. (304) درخت عجیبی که غلام با آبپاش کوچکی خون پایش میریزد. (252) راوی شستن جنازه یوسف در حوض حیاط خانه را به گونهای روایت میکند که گویا یوسف را به این خاطر در حوض میشویند تا خونش به پای درختها بریزد.
در روایتهای دیرینهتر داستان سیاوش میبینیم که هر سال برای باروری زمین و گیاهان به رسمی غریب دست میزدند که “نوعی تقلید جادویی” از افسانهی الههی زمین یا آب و خدای جوان و میرنده است.
“در تمدنهای کهن آسیای غربی ـ مدیترانهای، کاهنههای شهرهای باستانی که شهربانوی سرزمینهای خود نیز بودهاند، در نقش زمینی ـ جادویی الههی مادر، هر سال با یکی از دلاوران شهر ازدواج میکردند و آن دلاور، در اثر این ازدواج، به فرمانروایی موقت شهر میرسید و در پایان سال، دلاور ـ فرمانروای مزبور را قربانی میکردند، خون او را بر گیاهان میپراکندند و گمان میداشتند که این تقلیدی جادویی از مرگ خدای گیاهی است و ریختن خون او بر زمین سبب رویش و پرباری گیاهان خواهد شد.”168
در ورایت شاهنامه نیز با همه دگرگونیها نشانی از نسبت سیاوش و رویش گیاهان مییابیم. هنگامی که گروی زره سر سیاوش را میبرد با آنکه خون او بر کوهی میریزد که در آن گیاه نمیروید، با کمال شگفتی گیاهی عجیب از خون سیاوش رویان میشود:
فروریخت خون ســـر پـر بـهـا
به شخّی که هرگـــز نروید گیــا
به سـاعت گیاهی برآمــد ز خون
بدانجا که آن طشت کردش نگون
گیــــا را دهم من کنونت نشـــان
که خـوانی همی خون اسیاوشان
بسی فـایده خلق را هست از وی
که هست اصلش از خون
آن ماهروی169
روییدن گیاه از خون سیاوش در شاهنامه کارکردی نمادین نیز دارد. به گونهای رمزی او ریشهی بشریت و مخصوصاً درختان خفتهی ایران را سیراب و بیدار میکند. در شاهنامه کین خواهی سیاوش عظیمترین نبرد را سامان میدهد که در آن نمایانتر از هر جای دیگر، روحیهی ملی ایران آشکار میشود و سرانجام نبرد طولانی ایران و توران ـ نور و ظلمت ـ را پایان میدهد و اهریمنیترین چهرهی شاهنامه ـ افراسیاب ـ را از میان برمیدارد. افراسیاب در خوابی میبیند که کیکاووس شاه کنار جوی آب نهالی میکارد، نهال به سرعت عجیبی رشد میکند و به فاصلهی کوتاهی درخت، بسیار بزرگ میشود و ایران و توران را زیر سایهی خود میگیرد. فرزانهای در تعبیر این خواب میگوید که فرزندی از دختر او به وجود خواهد آمد که افراسیاب را از بین میبرد و ایران و توران را زیر حکومت خود میگیرد. این کودک همان کیخسرو است که سالها بعد از قتل سیاوش به کینخواهی او برمیخیزد.170 مرگ یوسف و آبیاری درختان با خون او کاملاً جنبهی سمبولیسم اجتماعی دارد. در زبان رمزی آن دوره و مخصوصاً سووشون جامعهی انسانی فراوان به درختان یا جنگل مانند شده